شب بارانی

 

دیشب خیلی خسته و کوفته(از نوع غیر خوراکیش) از سر کار برگشتم

آخه یه کامیون آجر رو خالی کرده بودم تازه 200تا کیسه

سیمان هم برده بودم طبقه چهارم

خودم رو آماده کرده بودم واسه یه استراحت درست و حسابی

کم مونده بود لباسهام رو تو راه پله ها دربیارم.

به محض باز شدن درب منزل به رسم همیشه لبخندی روی

لبانم نشست که همین کار داد دستم

داستان روباه و کلاغ و اون مثل لعنت بر دهانی

 که بی موقع باز شود رو حتما شنیدید

این لبخند ما هم از اون نوع باز شدن بدموقع دهان بود  

 

 

 

 

دختری به گرمی(منظورم با یک فنجان چای گرمه)از بنده پذیرایی کردند

تا اینجا هیچ مشکلی نبود

همسر محترم فرمودند بعد از شام یه سری به خانوادشون بزنیم

ما هم که جونمون رو بیشتر از هرچیزی دوست داریم با صدای رسا

گفتم ای به چشم اتفاقا منم خیلی دلم تنگ شده

اصلا دل درد این چند روز اخیرم واسه همین دل تنگیه بابا

پاشو زودتر بریم شاید من بتونم امشب راحت بخوابم

به هر حال جاتون خالی پس از صرف شام راهی خونه مادر خانوممون شدیم

اون شب بارون شدیدی میبارید

من هم که جوگیر کلاه روسی شدم که سرم بود و گفتم پیاده بریم

البته بخاطر مسائلی که خودتون بهتر میدونید

منزل ما نزدیک منزل مادر دختریه

تو راه داشتم خودم رو از نظر ذهنی واسه یه سری حرکات ورزشی آماده میکردم

آخه خانواده دختری همگی ورزشکارند و

من هربار میرم اونجا باید  تست بدنی بدم

خب رسیدیم،مرحله اول شروع شد

با برادر کوچیک تر باید  پلی استیشن بازی میکردم

از اونجایی که بنده آدم صلح طلبی هستم و از هرگونه

خون و خونریزی متنفر پس باید فوتبال بازی میکردم

آخه جرات هم ندارم ببرم پس بازی رو واگذار کردم و وارد مرحله بعد شدم

مرحله بعد 10کیلومتر دویدن روی تردمیل در کنار برادر بزرگتر بود که

من ارادت خاصی به ایشون دارم چون به هرحال در ورزشهای رزمی

تخصصی دارند و ما هم نحیف و رنجور و این ارادت به صلاحه

وقتی به کیلومتر 5 رسیدم فکم تا اون ریل تردمیل آویزون شده بود

دیگه حول و حوش کیلومتر 8 دستهام رو به دسته هاش گرفنه بودم

و در حالیکه تا حد ممکن بدنم کش اومده بود  روی ترد میل کشیده میشدم

بالاخره این تست رو هم گذروندم و هنوز زنده بودم

وااااای مرحله بعدی اگه گفتید چی بود؟

ورزش باستانی

باید 3 ست و در هر ست 50 تا میل میزدم

خواهران بافنده توجه داشته باشند این میل با اون میل فرق داره

اون میل تو چشم آدم میره  ولی این میل.......

ست اول راحت بود ولی هرچی پیش میرفتم سخت تر میشد

چند باری نزدیک بود بخوره تو سرم و ضربه مغزی بشم

بالاخره یه بار از دستم افتاد و نزدیک بود گلدون تزئینی بشکنه

البته همین باعث نجاتم شد ،بخاطر اینکه به اموال خسارت نزنم

از ادامه کار منع شدم

مادر دختری که ما مثل مادر خودمون دوسش داریم

(چرا میخندید؟میترسم؟عمرا)حسابی از من پذیرایی کرد و

یه جورایی انرژی رفته رو به ما برگردوند

از باقی ماجرا فاکتور میگیرم،بعد خداحافظی شاد و شنگول

بسمت منزل حرکت کردیم،و من  به این امید بودم که چند دقیقه یعد تو رختخواب هستم. جاتون خالی عجب بارونی میومد

نزدیکی منزل به دختری گفتم کلید رو بده من در رو باز کنم

هرچی گشت نبود،من کل مسیر رو برگشتم و روی زمین رو گشتم

شاید اثری از کلید پیدا کنم ولی نبود که نبود

مثل موش آب کشیده شده بودیم

ماشین گشت کلانتری فکر کرد از اونایی هستم که آشغالها رو هم میزنن

تا ته نگیرن واسه همین گفت زود فلانت رو از اینجا فلان کن برو

من گفتم آخه

گفت آخه بی آخه،میخوای پیاده شم اینجا بوق بوق بوق

گفتم نه خدا خیرت بده راضی به زحمتتون نیستم بعدشم نمیخوام

تو گناه بیفتید من خودم میرم

یه بار دیگه رفتیم منزل مادر دختری ولی اونجا هم نبود

ساعت حول و حوش 12 بود

با خجالت زنگ همون همسایه که قبلا ذکر خیرش شده رو زدیم

درب رو باز کرد  من ماشین رو از پارکینگ درآوردم تا برم از خونه پدرم

کلیدمون رو بگیرم(اینکه چرا کلید ما اونجا بود خودش داستانی داره)

تو این فاصله دختری رفت بالا ببینه کلید رو درب هست یا نه

منم یکی از سخت ترین کارها رو که همون باز کردن درب پارکینگ بود رو انجام دادم

تو دلم داشتم غر میزدم که دختری این کلید رو تو راه گم کرده

آخه یه چیزی تو ذهنم بود مثل یه خاطره دور که من کلید رو به ایشون دادم

ولی احتمالا اشتباه میکردم

داشتم پام رو روی پدال گاز فشار میدادم که دیدم دختری داد میزنه

بیا کلید پیدا شد،وقتی میخواستی درب رو قفل کنی رو درب جا گذاشتی

عجب گیجی هستم من

به هرحال رفتیم تو خونه

من عذاب وجدان گرفته بودم گفتم دختری ببخشید من گناه شما رو شستم

گقتم گیج بازی درآوردی کلید رو گم کردی

گفت عیب نداره بابا،من آدم کینه ای نیستم،شما هم خسته بودی دیگه

فدای سرت،جبران میکنی.مثلا اون گردن بنده بود اونروز دیدیم خیلی هم قشنگ بود

یادتهههههههه؟

ای بابا باز هم دهان ما بی موقع  باز شد

داشتم آماده میشدم بخوابم که دختری گفت:

میدونی چیه؟وقتی اومدم بالا داشتم با همسایه صحبت میکردم و

دستمم تو جیبم بود،داشتم بهش میگفتم آقا کورش کلید رو گم کرده

و ما آواره و سرگردون کوچه ها شدیم

در همین حین دستشون تو جیب مبارک میخوره به دسته کلید

دیگه شما بخوانید حدیث مفصل از اینهمه حرافی من

من هم مونده بودم چی بگم؟

به نظر شما چاره های داشتم به جز اینکه باز هم همون خنده را بر لبانم بنشونم؟

پس خندیدم تا این رو بعنوان یه خاطره در ذهنم ثبتش کنم و یه جایی.....

دختری ولی یادت باشه باید یه جایی جبران کنیااااااااااااااا

 

 

پی توضیح نوشت:لازم به توضیح است که اینجانب با خانواده همسر خود رابطه کاملا

صمیمانه ای دارم و مخلصشون هم هستم.این توضیح رو در صحت کامل و بدون اینکه

تحت فشار باشم نوشتم

 

پی تشکر نوشت:از دختری بخاطر جنبه زیادشون نهایت تشکر رو دارم ،خداییش کار هرکسی نیست اینهمه فروتنی ممنونم که اجازه دادند من این خاطره رو تعریف کنم،الان هم  کفگیر بدست بالای سر من ایستادند و به همتون سلام میرسونند

 

پی حلالیت طلب نوشت:اگه بدی از ما دیدید ببخشید دیگه،شاید دیگه قسمت نشه همدیگه رو ببینیم

 

پی خبر نوشت:میدونم طولانی شد و خسته شدید ولی اینم بگم  وبرم

تو خبرها امروز شنیدم اوباما ساعت 2 نصفه شب زنگ زده به حسنی مبارک  وباهاش صحبت کرده.گوینده میگفت اینکه نصفه شبی زنگ زده نشون دهنده وخامت اوضاع مصره

تا حالا شده واستون نصفه شب اس ام اس بیاد از یه رفیق بی مزه؟مبارک بنده خدا هم نمیدونسته اوباما اینقدر بی جنبه تشریف دارند

اوباما جان وقتی میخوای زنگ بزنی بپرس الان مصر ساعت  چنده؟قرار نیست وقتی آمر.یکا لنگ ظهره همه جا اونجوری باشه که

 

پیرو قولی که بنده به رها بانو داده بودم که به محض رسیدن عکسشون ایشون هم به لیست اضافه شوند این شوخی کوچولو هم به ایشون تقدیم میشود.به امید اینکه هرچه زودتر سلامتیشون رو بدست بیارند 

 

 

حیف که به کیا قول دادم لپ بچه ها رو نکشم

شما احیانا خواهر رضازاده نیستی؟با دیدن اون کمربند و ژستت احساس کردم زیر وزنه سنگینی هستید و به همین خاطره که چشماتون داره از حدقه درمیاد .

وقتیکه خدا داشته لب تقسیم میکرده یحتمل شما تو صف چشم و مو بودید.

فکر کنم دیر هم رسیده بودید به عکاسی چون خیلی اضطراب دارید

 

نظرات 72 + ارسال نظر
فلوت زن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ

الان رفتم دیدم وبلاگ رها تعطیل شده ، برای همیشه ، تا ابد !!!! چرا ؟!!!!!!!!!!

منم دیدم خیلی ناراحت شدم
چی بگم
خدا کنه هرکاری میکنه به صلاحش باشه
و هرجا که هست سلامت باشه

بهنام پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

از بهنام به کورش از بهنام به کورش برادر خصوصی داری

رویت شد برادر

شیوا پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://shiva.blohsky.com

روشنک پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

تو که هنوز تو راه پله ای برادر من
من که هر چی سرک میکشم نمیبینم اونجا تو اون پیچ پله چیکار داری میکنی

شما هنوز داری اونجا رو نگاه میکنی؟
این راه پله یه راه در رو داشت از اونور رفتم

روشنک پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

کورش خان به جای خصوصی خوندن بهنام....خصوصی ارشادش کن سرخ شه!

منکه داشتم ارشادش میکردم شما اومدی گفتی پشت سرش هستی و نمیزاری کسی بهش چپ نگاه کنه

پونه پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

حالا کی سوت زد؟؟؟؟؟

خ
ص
و
ص
ی

فاطمه (شمیم یار پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

سلامممممم
خیلی باحال بود کوروش خان ..
دم شما و بانوی گرانقدر حسابی گرم...
مخصوصا این پی و می هاتون هم کلی دلنشین بود..
فقط می خواستم به هلیا بانو بفرمایید از ابزار مدرن تر هم در صورت تمایل می توانند استفاده نمایند جهت تنوع

سلاام
ای بابا ما اومدیم اینجا درد ودل کنیم اونوقت شما داری روش های نوین شکنجه رو آموزش میدی؟

بهنام پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

من الان اعصاب ندارم تو هم خصوصی داری

عزیزم از آب خنک استفاده کن

زهرا فومنی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام..عجب داستانی بودا، طولانی و مفصل..
راستی اوباما هم سوتی میده؟ من فک کردم سوتی فقط مال ملت های با تمدنه

سلام
نه بابا سوتی اصلش از اونجا اومده

مینو جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ق.ظ

خیلی جالب بود
کلی بلند بلند تواین روز وفات خندیدم و خاطرم منبسط شد و از این جور مسائل
ان شاالله شما هم تو ثوابش شریکید
سلامم کو؟من که بی ادب نبودم!
سلام صبح به خیر . خوبین؟

لطف دارید
اگه جایی جایزه هم میبردید باز هم من رو شریک میدونستید؟
خوشحال شدم از حضورتون

هستی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:37 ق.ظ http://khaterat56.blogsky.com/

سلام
خیلی جالب نوشته بودین
.
وبلاگ پرمحتوایی دارید.

سلام
ممنون لطف دارید

روشنک جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://hasti727.blogfa.com

کورش خان کلکله یعنی چی؟
ببین چه مودبانه دارم سوال میکنم....جواب درست بده.افرین

میخوام این رو بزارم مسابقه
جایزه اش هم همون خونه ویلایی به همراه بی ام و مشکی هستش و بلیط اوکی شده دور دنیاست
دیگه از این مودبانه تر نمیشد جواب داد

روشنک جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://hasti727.blogfa.com

در ضمن صبح جمعه ات به خیر...
امروز دست هیلیا رو بگیر برین یه کم صفا سیتی

ظهر جمعه شما هم بخیر
چشم ممنون ولی تو این سرما خونه خیلی بهتره

بهنام جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

جماعت بیدار ملت هوشیار مسابقه ای بسیار هیجان انگیز و دیدنی در شرف برگزاریست که دهان جهانیان را باز خواهد گذاشت!!! برای شرکت در این مسابقه هر یک ساعت یه بار به اینجا سر بزنید بلکه عقب نمونید از این بازی چون در صورت شرکت نکردن نیمی از عمرتون بر باد فناست....
سوال مسابقه معنیه کلکله چیست؟ برای اطلاعات بیشتر به روزنامه های کثیرالانتشار!!! نه ببخشید اشتباه شد! برای اطلاعات بیشتر منتظر حضور کورش خان باشید چون اینا رو من از خودم در آوردم!!!

۲ دقیقه ما اینجا نبودیم چه معرکه ای گرفتی بهنام
شما تبلیغات کن ببینیم چی میشه

پونه جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام. دیدی تو عروس ها خانمها کٍل میزنند.معنی اسم وبلاگت همینه.
خودم برنده شدم.جایزه رو جاش رو عوض کن چون من خودم شمال هستم و تو ویلا!!!

فکر کردی به همین راحتیه؟
اگه قرار بود شما به این راحتی حدس بزنی که واسش جایزه نمیزاشتم

nika جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.jingoolkhanoom.blogfa.com

slm,apam,age doos dashtin y sari bezan,



man shoma o linkidam age doos dashti mano ba esme nika joon belink.tanx

خدمتتون میرسم

روشنک جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

من هم یه سرچ رفتم دیدم پونه راست میگه
هوررررررررررررررررررا پونه دمت گرم

شما چرا عقلتون رو دادید دست پونه؟؟؟!!!!!

سحر جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ http://saharstar1.blogfa.com

میگم ما یه شنبه داریم میاد این کارامونو میکنه ها ...میگفتی میگفتم که بیاد کمکت...
در هر صورت خسته نباشی

خب اگه روزای دیگه کار داشته باشید چکار میکنید؟

سپیده جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام ... مشخص بود تو خونه ی شما هم حرف آخر رو شما میزنید ( چشم ) آفرین این خوبه واسه همینه که هلیا خانوم جنبه به خرج میدن دیگه مردی که حرف گوش کن باشه میشه بخشیدش ... در ضمن من بجای شما باشم بیشتر به خونه ی پدر خانومی سرمیزنم کلی هزینه ی کلاسهای ورزشی سیو میشه

شما خیلی باهوشید که فهمیدید من اینقدر اقتدار دارم
بلهههههههههههه تازه هزینه خورد و خوراک هم سیو میشه

قاصدک جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ب.ظ http://sibesabzman.persianblog.ir

خدا قوت

سلامت باشید

زهرا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://WWW.zafa.blogsky.com

می گم فکر مار و بکن ژستت چقدر طولانی بوداما تموم شد

شرمنده
تازه این زیاد بلند نبود
سعی میکنم از این به بعد کوتاه تر بنویسم ولی قول نمیدم

سایه سپید دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://khateratEgahBgah.persianblog.ir

اقا کوروش رمز پستا رو براتون به صورت خصوصی فرستادم...اگه نیومده بود لطف کنید ایمیلتون رو بذارید تا براتون بفرستم به ایمیلتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد