و آنگاه که زائری میرسد

 

نظرتون درباره شغل قضاوت چیه؟

دوست دارید قاضی بشید؟درآمدش چقدره؟شرایطش چیه؟

واا... من شنیدم قضات چک سفید امضا میگیرن

شرایطش هم برمیگرده به اینکه تو چه مملکتی باشید

(شرایط قضاوت تو دیار ما خودش یه پست جداگانه میطلبه که شاید یه روز نوشتم)

هول نشید اینجا سایت غوه غزاعیه نیست و قرار نیست شما استخدام بشید

قثط یه مشکلی بین من و هلیا بانو پیش او مده که ازتون میخوام شما قضاوت کنید و

بگید که کی راست میگه.درسته که همیشه خانوما راست میگن ولی این رو کلی پرسیدم

حالا بریم سر اصل مطلب:

 

 

دو روز پیش چتر افطار رو در خونه مادر هلیا بانو باز کردیم

خدا قسمت هموتون کنه عجب سفره ای بودا

از جون مرغ تا شیر آدمیزاد(یا برعکسش.فرقی نمیکنه که در اصل مطلب اثر نمیزاره)توش پیدا میشد

بعد از اینکه انبان شکم رو تا سرحد انفجار پر کردم(اونقدر غذا خوردم و انرژی ذخیره کردم که بعید میدونم شتر با اون کوهان عظیمش بتونه درصدی اندک از این انرژی رو دخیره کنه)خواستم دراز بکشم تا مبادا ذره ای از این انرژی هدر بره که ناگاه گوشیم زنگ خورد 

یکی از همکارا بود.گفت قراره دوستمون(شاید بشه گفت همکارمون یا رئیسمون یا تاج سرمون یا عزیز دلمون)امشب از مکه میاد.ایشون فرمودن که حدود ساعت 2 میرسه 

احساس کردم یه صدایی از درونم میگه:چه نشسته ای که داره دیر میشه 

وقتی داستان به اینجا رسید بازی بارسا و رئال شروع شده بود(رئال رو نمیشناسید؟ای بابا همون تیمیه که هر سال به بارسا میبازه دیگه)دل کندن از بازی سخت بود ولی چاره ای نبود باید میرفتم.ماشین رو آتیش کردم و به سمت مهرآباد راه افتادم 

چشمتان روز بد نبینه تا حد مرگ خوابم میومد.یهو چشم باز کردم دیدم ساعت 1 شده و من رسیدم فرودگاه

دیدم داخل سالن حجاج،پرنده پر نمیزنه.تو تلویزیونها نوشته پرواز تاخیر داره و حالا حالا ها باید اونجا سماغ بمکم 

اونجا 8 تا تلویزیون بود که همشون داشتن تاخیر همین پرواز رو نشون میدادن.میمردن یکیشون فوتبال پخش میکرد

خلاصه رفتم ولوو شدم رو صندلی.یه جورایی تو مایه های همین آقاهه که تخت روبروی من خوابیده بود 

 

 

 

حالا که باید میخوابیدم خوابم نمیبرد.هرچی گاو و گوسفندو الاغ بود شمردم ولی بازم افاقه نکرد.آخه وسط شمارش،گاو و گوسفندها با مال بقیه قاطی میشدن

یه دفعه یه فکری اومد تو ذهنم.یه چیزی بهم میگفت واسه چی نشستی؟پاشو یه کاری بکن

هی با خودم ور رفتم یعنی با مغزم کلنجار رفتم تا بالاخره فهمیدم باید چکار کنم 

سریع از سالن زدم بیرون خواستم با ماشین برم سر مزارع پرورش گل که دیدم نه بابا اینجا هم گلفروشی داره.ته جیبم رو گشتم دیدم هنوز چند تومنی توش پول هست(تومن از نوع بدون هرگونه دخل و تصرف در صفرهاش)

خواستم سبد گل بگیرم ولی پیش خودم گفتم نه اینکار درست نیست،کاری که این دوست ما انجام داده در حد قهرمانی در المپیکه پس منم باید متناسب با اون عمل کنم اینجوری شد که یه حلقه گل گرفتم  

 

یه پارچه هم تهیه کردم و روش نوشتم:از اینکه دو هفته رفتی اونجا و واسه خودت گشتی و همه جا رو زیارت کردی و جیب عربها رو پر پول بنده به نوبه خودم بسیار مشعوفم.آب اونجا هم گوارای وجودتُ٬خاکش هم گوشت بشه بچسبه به تنت.کلا دمت گرم که رفتی و اومدی  

پرواز حدود ساعت  4 نشست زمین.منم چند ساعتی به شغل شریف سماق میک زنی ادامه دادم و از مناظر زیبای اطراف بهره بردم.

وقتی زوار شروع کردن به وارد شدن تو سالن من خودم رو از لای جمعیت رسوندم ردیف اول

چشمام از حدقه زده بود بیرون و داشتم دنبال سوژه موردنظر میگشتم

هرچند که بوش رو از وقتی هواپیما نشست رو باند حس میکردم 

از دور دیدم داره میاد.همچین که از درب رد شد غافلگیرش کردم.تا پاش رو بلند کرد واسه قدم زدن از پشت شیرجه زدم زیرش و بلندش کردم.حالا اون روی کول من بود و من داشتم با صدای بلند میگفتم آقا مدیره،خود مدیره..... 

دیدم این شعار زیاد با روح معنوی این مکان سازگار نیست پس داد زدم برای سلامتی حاج مدیر مدبر ... صلوات 

با همون وضعیت یه دور افتخار تو سالن فرودگاه زدم تا حسابی مهر و محبتم واسش جا بیفته و احیانا هیچ نکته مبهمی براش نمونه

ناگفته نمونه که حلقه گل هم همزمان با کول کردن انداخته بودم دور گردنش 

خودم  رو رسوندم به یه صندلی و گفتم شما استراحت کن تا من بیام

سریع چمدونهاش رو برداشتم (لامصب زیاد هم بود 5بار مسیر رو طی کردم تا همه وسایلش رو بیارم)

همچین که ایشون بلند شدن تا به سمت ماشین حرکت کنن خودم رو به پاهاش رسوندم و کفش هاش رو از پاش درآوردم.هرچند کفشش 2 شماره ای به پای من کوچیک بود ولی با مصیبت پام کردم و لنگون لنگون چند قدمی راه رفتم تا شاید زیارت زودتر قسمت منم بشه 

خلاصه همه وسایل رو تو صندوق جا دادم و گیر دادم که من باید برسونمت خونه تون

از اون انکار و از من اصرار.دیدم اینجوری نمیشه،به زور فرستادمش تو ماشین و در رو بستم

کدوم ور برم؟

واااااااااااااااااای جایی که گفت دقیقا مخالف حهت خونه ما بود.شانس آوردم شب بود و خیابونا خلوت.وقتی رسیدیم خواستم محبتم رو بکنم تو چشمش و کولش کنم ببرم بالا که دیدم خونه شون آسانسور داره 

دیگه کار من اونجا تموم شده بود و باید برمیگشتم خونه.از کورش فقط جنازه ای مونده بود.لطفی که خدا به من کرد این بود که تونستم با چشمهای نیمه باز مسافت حدود 1 ساعته رو رانندگی و جنازه ام رو راهی تختخواب کنم.با این حساب که من اون شب فقط 1 ساعت خوابیدم هنوز هم مشکل کم خوابی ام حل نشده 

این داستان چه ربطی به قضاوت داشت؟

بعد این جریان هلیا بانو بنده را متهم به پاچه خواری نمودن.شما قضاوت کنید،تو این جریان چیزی غیر از ابراز محبت اونم بصورت خالصانه دیدید؟من که میدونم شما با نظراتتون من رو مدیون خودتون میکنید و نیاز به هیچ گونه وعده و وعید و تهدیدی نیست.شما همگی بچه های خوبی هستید ماشاا... 

 

پی روایت نوشت:میگویند روایت شده است هرکس به بدرقه زائری برود آنهم در نیمه شب همانا خوابش به فنا رفته است و خودش به خطا  

 

نظرات 62 + ارسال نظر
ساقی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام
اول اول بشم!!!تا ببینم قضاوت چی هست؟!!!!!!!

سلام
چه سعادتی نصیبتون شد

ساقی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ

من اصلا اگه جای هلیا بانو بودم اجازه نمیدادم برین پیشواز چه برسه برین و یه شب تا صبح رو تو فرودگاه و ...بگذرونین!
در تایید هلیا بانو منم میگم فقط محض پاچه خواری بوده وبس!!!!
اصلا چه معنی داره !
خوشم میاد همه ادابشم فولین!فوری کفشها رو هم پوشیدین!(:
خدا رو شکر ایتن مراسم داره تو خانواده ما از رسم میبفته!

چه خوبه ادم تو این نت دستش به مخاطبش نمیرسه ها!!!والا الان لنگه کفش بود که پرت میکردین!!!

دست شما درد نکنه حداقل یکم کمتر میزدید تو سر ما
منم بار اولم بود میرفتم زیاد به آدابش آشنایی نداشتم

علیرضا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ http://yek2se.blogsky.com/

نهههههههههه
اصلا !
این حرفا چیه؟
مگه میشه اخه؟
محبت منگنه شده به رابطه ی مدیر - کارمندی شهره شهره (به ضم شین اولی به فتح شین دومی)
از قدیم گفتن "دل مدیر و کارمند میشه آتش فشان و محبت گدازه وقتی به هم میرسن "... پاچه خواری چیه؟ اصلا واژه مناسبی نیست ... عشق ... عشق ... علاقه ... محبت ... دلبستگی فقط جریان داره بین بالا دست و زیر دست ...

چه عجب بالاخره یکی پیدا شد و ما رو درک کرد
خدا حفظت کنه برادر

مومو شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

غوه غزائیه نه مهندس. غوه ی غذائیه!
برم ادامه مطلب.

مهم غوه اش بود که درسته
اینهمه چیز واسه گیر دادن ببین به چی گیر داده
این معمارا همشون اینجورین

محدثه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

اگه این پاچه خواریه،پس ابراز محبت چیه؟؟!!!!

من از کجا بدونم
احتمالا منم همین اختلاف رو نفهمیدم

مومو شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

اگه وقتی رسیدین خونشون به جای آسان سور از پله ها با صلوات می بردیش بالا پاچه خواری بود.. اما در تو صیفات جناب عالی هیچ میزان پاچه خواری در طبیعت مشاهده نشد!

کارشناس ارشد دادگستری
واحد استقبالات و حومه

ممنون از حمایتتون
ایشاا... به موقع جبران کنم خانوم دکتر

هاله بانو شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://halehsadeghi.blogsky.com/

عجب خلوص نیتی .....
پس دیگه کلا مبارکه

این تازه یه چشمه اش بود

دندانپزشک فهیم شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ http://ddsfahim.blogsky.com/

اولن که آدم نباید در مسائل زناشویی مردم دخالت کند.دومن که زن و شوهر قاضی خواهند ابلهان قاضی شوند(آقا به کسی برنخوره) سوما این دیگه قضاوت کردن میخواد.یعنی در تمام عمرم یک همچین خوش خدمتی ای ندیدم.
کورش خان شما چرااا؟برادر شما چراااا؟
واقعن این همه سبزی کسی را پاک کردن برای چه؟
البته هلیا بانو هم مثل اینکه از نرخ تورم و این حرفا خبر ندارن نمی دونن که چه حسی داره که یه مرد شرمنده زن و بچش شه.نمی دونن که کوروش خان قصدش فقط راحتی اونه.و به همین خاطر این عمل شنیع را انجام داده اند.
-------------------------------------------
کوروش خان اون لپت رو بیار جلو روبوسی کنیم.اسمایلی دیدار دو دوست پس از ماها دوری

مثلت خیلی خوب بود دکتر
خوشحالم از برگشتت

نسیمه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

کوروش خان این دفعه رو ....زدی برادر من...همه ی این کارها که کردی مصداق دقیق پاچه خواری هستش و جرم محسوب می شه و من هیچ حمایتی ندارم که از شما در برابر هلیا بانو بکنم والسلام

تو رو خدا حالا یه چیزی بگو خونم رو نریزه
تو رو خدا بیا وساطت کن

فاطمه شمیم یار شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ

سلاممم کوروش خان
عذر می خوام این جناب مدیر..ببخشین حاج آقا وزنشون چند کیلوست؟
از اینا که بگذریم من از این جور مراسمات فرودگاهی اصلا خوشم نمیاد و بارها توفیق اجباریش شامل حالمون شده تا صبح ویلان بودن تو فرودگاه...
ولی به مراتب درجات پاچه خواریمون خیلی خیلی کمتر از شما بوده است همی..
پس حق با هلیا بانوست ..دقیق و عادلانه

سلام
چکار به وزنش داری؟میخوای ببینی شما هم از عهده اش برمیایی؟
ای بابا شما هم که گفتید پاچه خوار.ما به شما بسی امید داشتیم

وانیا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

من چی بگم آخه به شما الان مدیر شما بی کس و کاره که شما پاشدی رفتی اونجا؟
اگه نیست پس نتجه میگیریم
کوروش=پاچه خوار

ای بابا اینهمه از شما تعرف کردم آخرش اینجوری زدی تو برجک ما
باور کن من پاچه خوار نیستم

مهدی پژوم شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام عزیز دل...
این ادخال سروری که به قلب مومنین می کن اید شما خاصانه است و دوست داشتنی. این را می دان ام...
این جا تنها جایی ست که با وجود طولانی بودن متن ها تا به انتهای اش را می خوان ام بی آن که ملال ام باش اد.
اگر چیزی نمی نویس ام برای آن است که روحیه طنزنویسی ندارم مع الاسف...
کاش نصیب تان شود زیارت بیت الله الحرام که فرصتی ست دوست داشتنی و غنیمت. روایت است که در رمضان دعا برای زیارت خداوند اثر می بخش اد. دعای تان می گوی ام.
از دعای خیرمان فراموش نکن اید نازنین...

سلام مهدی جان
آقا شما لطف دارید.حضور شما باعث دلگرمی و شعف بنده میشود
قلم شما فراتر از این خزعبلات ماست
محتاجیم به دعا

آناهیتا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

هرچند که بوش رو از وقتی هواپیما نشست رو باند حس میکردم
با تمام احترامی که برای سرور قرمزهای بلاگستان قائلم....شما پاچه خوارید برادر من....از اون خیلی خرابا!

من قرمزما
یه بار دیگه بخون شاید تجدید نظر کردی

مامانگار شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ

...فکرکنم شما در راه رضای خدا قدم برداشتید جناب !!!!
..احیانن اسمش آقارضا نبود ؟؟!!

قربون آدم چیز فهم
دم شما گرم.ایشاا... جبران کنم

پـا ب هـوا ! شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ http://foshar.blogsky.com/

نظر بنده مقابل نظر هلیا بانو قرار داره !
آدمای با محبت و انسانی مثل جناب‌عالی این روزا کم پیدا می‌شه ! خدا زیادتون کنه

با منی؟مطمئنی؟یعنی کسی غیر از من اینجا نیست؟
هوراااااااااااااااااااااااااااااااا

ما(ریحانه) شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://ghahvespreso.persianblog.ir

ای پاچه خوار ... ای منت کش.. فکر کردی اینجوری حقوقت رو بیشتر میکنند؟؟؟یا بهت ترفیع میدن؟؟؟؟
نخیر.. زهی خیال باطل...
حق را به هلیا بانو میدهیم..

نظر شما اصلا قابل قبول نیست
شما به من حسودی میکنی میخوای من رو از دور خارج کنی

وکیل الرعایا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ب.ظ http://razeman.blogsky.com

والله چه عرض کنیم جناب کوروش خان ... از طرفی بنده روابط محبت آمیز بسیاری بین کارمند و رئیس شاهد بودیم .از طرف دیگه هم دیده ایم چه بسا محبت های اجباری چنان شیرازه ی زندگی های مشترک رو در هم کوبیده ه ه ه ه ه ه ه که نگو! از این رو تشخیص بین محبت خالصانه و محبت اجبارگونه خیلی خیلی سخت و فنی شده ! البته که راحت میشه جاسوس صهیونیستی رو از برادر بسیجی تشخیص داد و اون دو مورد مارالذکر رو خیر ... لذا ... انشالله که گربه بوده !!!

الان من کدومشون بودم؟
جاسوس یا بسیجی؟
هرچند که ترجیح میدم جاسوس باشم تا بسیجی
حتما گربه بوده شک نکن

گل گیسو شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
خلوص نیت و عدم ریا کاری شما تایید شد
ولسلام وعلیکم و رحمه الله و برکاته

سلام
احسنت به این هوش و ذکاوت

سبا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://khaneibarab.persianblog.ir

ذره ای در خلوص نیت تو نتوان شک کرد حاجی آینده
حق مسلم با توست و خوش به حال هلیا جان با چنین مرد نیکو سرشت و پاک نهاد
إیکون قربون دستت اون چک رو بفرست بیاد دم خونه)

ای به روی چشم
چک چه قابلی داره
فرستادم اومد.رسید؟

دلارام شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

شما هیچ عذاب وجدان نگیرید ! به هیچ وجه پاچه خوار نمیباشید ! بلکه پاچه خوارها رو میذارید توی جیبتون

اینکه گفتید تیکه بود؟فکر نکنم چون من با شما شوخی ندارم که

پونه شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

کورش خان یعنی آخر محبت و مهربونی هستید!!!!به جون مموتی
حالا نگفتی مدیرتون سوغاتی چی آورد برات؟؟

میخوای گولم بزنی ازم بگیری؟فکر کردی بچه ام؟

خورشید یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://khorshidejonoob1.blogfa.com

امممم ... خب ما در مورد پاچه خواری تون هیچی نمیگیم ...
ولی اینکه چندین ساعت در فرودگاه تنها بودین و مشغول دید زدن مناظر زیبای !!!! اطراف بودین .... کمی جای سوال داره ...
امیدوارم این نکته از نظر هلیا بانو جان دور نمونده باشه

سکوت علامت رضاست.پس پاچه خوار نیستم
ولی عجب مناظری بودا جای دوستان خالی

خدیجه زائر یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

کوروش جان قبل از افتادن تو دام این قضاوت هولناک اول بگو خونواده ی این جناب حاج اقا کجا تشریف داشتن؟ بنظر من جرمت شده دو تا یکیش سرقت زائر بعدیش.........همونی که هلیا جون میگن..........

خانواده شون رفته بودن گل بچینن
کی؟من؟کی؟کجا؟

داداشی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ http://dashmashti.blogfa.com

سلام داداش کوروش
داداش من وقتی هیچکی از ایل و تبارش اونجا نبودن تا اونو به خونه برسونن تو واسه چی خودتو کاسه داغ تر از آش کردی؟
تنها در یه حالته که میشه حق رو به شما داد
اونم اینه که یه سوغاتی مشت بهت رسیده باشه
هرچند چشم اینجانب آب نمی خوره از این مدیر مدبرتون بخاری بلند شه
پس من حق رو به هلیا بانو میدم رد خور هم نداره

آدم از داداشش یه انتظار دیگه ای داره ها
هیچی دیگه شما هم من رو فروختید

پروین یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ

کوروش خان عزیز سلام
من اولین باری است که میام وبلاگتون. ولی از همین جا بگم که بنظر من هم حق با هلیا خانم است!
حالا دلیل آمدنم
از روی تاپ تن مرداد کیامهر خان به پست تحلیل سفره های افطاری اتون رسیدم و خواستم بگم که خیلی درست گفتید. اون پلو سفید مال شش نفر بود که ما دو نفری خوردیم!! شما ببخشید!

سلام بانو
شما که نیومده بودید میزاشتی یه وقت بهتر میومدی
خوشحال شدم از اومدنتون جسارت بنده را ببخشید دیگه

نیمه جدی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://nimejedi.blogsky.com

سلام
نه! به نظرم همه ی اینا که گفتین تو دنیای رییس و مرئوسی کار کوچیکیه ! تازه ثواب هم داره چون زائر بودن ایشون...

سلام
من میدونستم شما درکم میکنی
ایشاا... خدا ۱ در دنیا ۱۰۰ در آخرت بهت بده تو همین شب عزیز

یه فنجون چایی داغ یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ

کلا مخالف این چیزام هرچی که بویی غیر از خلوص نیت بده اون آقا به اندازه کافی فامیل واسه استقبال داشته که غربت نگیرتش هلیا راست میگه من اسمشو میزارم پاچه خواری

نه به جون خودم مستقبلین کم بودن
به جون خودم من پاچه خوار نیستم
اصلا شما اول افطار بدید بعد گیر بدید

ناهید یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://nahid2369.blogfa.com

جناب این دیگه پاچه خواری نبود
شوما رکورد پاچه خواری رو هم شکستی
افتضاح بود!حق داره هلیای بدبخت...حالا برا زناتون انقد کار میکنین؟

زنامون؟
بیخیال شما قضاوت نکن
داری شر درست میکنی
تا جایی که من خبر دارم ۱ زن بیشتر ندارم بقیه شون پیش شما هستن؟بفرستشون بیان خونه

نیما یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ

باید بهت دیپلم افتخاری پاچه خواری بدن. دیپلم اصلا کافی نیست. باید مدرک فوق دیپلم کاردانی بهت بدن ! یه فکری به حال پاچه های جناب رئیس هم بکن عزیز برادر. فکر کنم باید یه چندوقتی تحریم بشی از سوی مجامع بین البلاگی !

یک کلام از مادر عروس
اصلا روح که نظرش حساب نیست
تو واسه چی خودت رو قاطی میکنی؟

رضوان یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

من میخوام به طور غیر مستقیم بهتون بگم : حق با هلیا بانوست!!!!!!!!
ای کورش پاچه خوار خودشیرین خب مثلا که چی؟؟؟؟؟؟؟
حالا ترفیع گرفتی؟؟؟؟؟؟؟
یه سوالی که برام پیش اومد اینه که این آقا مدیره خود مدیره مدیر مدیره شما هیچ کسی رو نداشت بره دنبالش که اجر این کار خیر نصیب شما شد؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی غیر مستقیم بود دستت درد نکنه
اصلا متوجه نشدم یعنی الان با من بودید؟اینقدر دیگه غیر مستقیم نگو یکم اشاره کن
گفتم که رفته بودن گل بچینن

تلاش یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

خدا نکشتت..
این از پاچه خواری هم گذشته..
اسمش جنایته برادر من!
جنایت..
این جور افراد مثل تو بد اموزی دارن..
نکن برادر من نکن..
اون پارچه رو چی کار کردی؟..

اون پاچه رو نمیدونم ولی این پاچه تموم شد

کرگدن دل نازک یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

تو با این ثوابات آخرش می ری بهشت! من می دونم!

شما اعصاب خودت رو خورد نکن صحبت میکنم شما رو هم راه بدن

کرگدن دل نازک یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

راستی یه انشا هم درباره چشم انداز فرودگاه در شب بنویس!

میترسم اثر سو داشته باشه و همه بچه شب راه بیفتن برن فرودگاه اونوقت من جواب پدر مادراتون رو چی بدم؟

حبیب دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://artooni.blogsky.com


از این شغل متنفرم کوروش



کدوم شغل حبیب؟
باز پست یکی دیگه رو خوندی اینجا نظر دادی؟

آرزو بانو دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://anahita718.persianblog.ir/

شما با خلوص نیت به انجام این کار رو آوردید لذا پاچه ای هم اگر خوارانده شده از این جهت بلا مانع است برادر.

ممنون از فتوای به موقع شما
اجرتون با خدا

فلوت زن دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://flutezan.blogsky.com

.
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

والله من که از هر وَری پستت رو خووندم ، زیر و رووش کردم ، عمیق شدم ، سطحی شدم ، خلاصه این قضاوته کار ِ طاقت فرسائی بود ، نهایتا ً به این نتیجه رسیدم که جناب عالی به شدت پ . ا . چ . ه . خ . و . ا . ر . ی !!!
خب راس می گم دیگه !

انگار اون شب می دونستی که تا چه حد برای امر ِ خطیر ِ ( همون بالائی که تیکه تیکه نوشتمش ! ) قراره انرژی صرف کنی که اونقدر خوردی !

اما می گن روزه دار همه کارش عبادته ، پس پاچه خواریش هم عبادته ! هر چند اون ساعت ِ شب روزه نبودی اما خب به هر حال چون توو ماه ِ مبارک بوده بنابراین تو عبادت کردی ! خدا یک در دنیا ، صد در آخرت بهت بده ، هر چی دلت خواست !

سلام
من راضی نبودم اینهمه تو زحمت بیفتید
من کشته مرده این ریزبینی های شما هستم
ممنون که بنده را یه جورایی تبرئه کردید
شما یه جوری نظر دادید که نه سیخ بسوزه نه کباب

وروجک جیغ جیغو سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااام کوروش
بابا ترسوندی منو فکردم چه مشکل بزرگیه که اومدی دست به دامن ما شدی
حالا این بنده ی خدا هیشکیو نداشته که بیاد پیشوازش؟؟؟؟
اخه مگه میشه؟؟؟؟
این پاچه خواری نیست به نظر من حالا بازم هلیا بوده که اینو گفته من بودم یه چی دیگه می گفتم
در هر صورت ایشالا قسمت خودت بشه بری جیب عربا رو پر کنی
به جان خودم مدیونی اگه برام سوغاتی بیاری

سلام جیغ جیغو
باز اومدی شر درست کنی؟من چکار به دامن شما دارم؟
تو مگه فضولی که کسی رو داشته یا نه
عمرا برات بیارم خیالت راحت

حدیث سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ http://khatkhatihayman.blogfa.com

آقا کوروش باید بگم که منم متاسفانه مثل هلیا بانو اسم این کارو پاچه خواری میذارمم..
شما اگه واسه ثواب رفته بودین همون استقبال کفایت میکرد.. گل و بغل و چرخش تو سالن و اون تیکه اخر که به زور بردین رسوندینش بیشتر شبیه پاچه خواریه تا محبت..

آخه با اون حرکات میخواستم توان بدنی ام رو به رخ مردم بکشم شاید برم المپیک واسه رشته وزنه برداری

تلاش سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام..
می خوام ازتون تشکر کنم..
شما خیلی لطف دارید..
واسه ام خیلی ارزش داره که با این همه مخاطب بهم سر می زنید..
من اول با وب کیامهر آشنا شدم و بعد شما..
همیشه از دووستی و نوشته هاتون خوشم می اومده..
اما کیامهر اصلا یه سر هم به وب من نمی زنه..
این برام گاهی ناراحت کننده است..
گاهی حس می کنم باند بازیه..
اما به هر حال از اینکه سر می زنید ممنوم من احترام زیادی براتون قائلم..
موفق باشید و شاد.

سلام
خواهش میکنم بانو
نه بانو اصلا باند بازی درکار نیست
حتما سرش شلوغه
کیا واسه مب منم زیاد نظر نمیزاره.مطمئن باش وبتون رو میخونه
اصلا میخوای یه بلایی سرش بیاریم؟فکرتون رو بکنید خبر بدید
شما لطف دارید بانو
شاد باشید و سلامت

وانیا سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ

زین پس باکلاس میشویم و جواب کامنت ها رو نمیدیم

یعنی دیگه نیمخوای بی کلاس بمونی؟خدا رو شکر
یعنی با اون حرفی که به من زدی انتظار داری جوابت رو هم بدم؟والا با این قضاوتشون

عبدالکوروش سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.potk.blogfa.com

من این کامنت رو صرفا جهت بالا بردن رای های مثبت شما در مقابل هلیا بانو می نویسم.
برادر، شما هیچ گونه پاچه خواری نکردید، بلکه خیلی هم در طبق اخلاص کردید!
( خدایا من رو ببخش، میدونی که مساله حیثیتی بود، لطفا دماغم رو سر جای اولش برگردون).

دماغت با من بیا معرفیت میکنم پیش یه جراح
از اینکه در این وانفسا بنده را یاری کردید بسیار سپاسگذارم
باشد که جبران کنم

سمیرا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

بستگی داره از این استقبال چه چیزی حاصل شده باشه..اگه حقوقت رو زیاد کرد یا یه مقامی چیزی بهت داد کار خوبی کردی رفتی اما اگه همینجوری نصفه شبی خوابتو حروم کردی و فقط لعن و نفرین واسه خودت

فعلا که کارمون زیاد شده
کاش حقوقم دستش بود

کیانا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااام
اول از آخر شدم
خب هلیا جان هرچی بگن که حقه و شمام حقته برادر دلیلم دارم (چون هنو کامنتای افطاریو جواب ندادی)
ولی خو گناهم داری دیگه ....

سلااااام
خداییش خجالت نمیکشی الان داری کامنت میزاری؟
بالاخره تکلیف ما رو روشن کن طرف کی هستی؟

شیوا چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ http://shiva.blogsky.com

خوب پاچه خواری دیگه ، پاچه خواری که شاخ و دم نداره

علی لرستانی پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ http://alilorestani.persianblog.ir/

به نظر منم تو اصلا پاچه خواری که نکردی تازه با همه وجودت به مدیرت عشق دادی کورش جان
نگران نباش این خانما هستن که روی ما مردا قضاوت میکنن

خوشم میاد که مردا آدم رو درک میکنن

آرش پیرزاده پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

به نظر من نه شما قسمتی از کارتو انجام دادی اصلا اگه این کار نمی کردی عجیب بود

این یه دونه رای دیگه.خیلی مخلصم

کاغذ کاهی(نازگل) پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://kooche2.blogfa.com/

اول بگم که ما نخونده حق را به هلیا بانو میدهیم !

اما حالا که خوندیم میگیم که شما بسی بسیار پاچه خوار که په عرض کنم اون یکی مترادفش هستین ... البته منظورم بادمجان دور ... بودااا !
حالا که کفشاش رو پوشیدی ایشالا به زودی عازم میشی دیگه ؟

شما لطف داری
دست شما درد نکنه.از شما انتظار نداشتم
ایشاا... تا ... شود هرآنکه نتواند دید(منورمان از ۳ نقطه همان عینکی بود)

م . ح . م . د پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

خصوصی رو دریاب

والا من که نفهمیدم چی گفتی

سپیده پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:58 ب.ظ http://SETARESEPIDEASHK.PERSIANBLOG.IR

اینکه مشخص حق همیشه با خانومهاست نیازی به قضاوت نیست !

فقط بهتر بود پی روایت 2 نوشت رو میذاشتید :

"پاچه خواران محشور نمیشوند "

چقدر نازنین تشریف دارند هلیا بانو ... هیچ خانومی آقای پاچه خواری رو که سر شب بره صبح افتاب زده بیاد تو اتاق خواب راه نمیده چه برسه به تختخواب

اون که هچ(لهجه حفظ شود تا منظور تلف نشود)
آخه اگه این رو مینوشتم اعتراف میشد
قابل توجه شما اینکه ایشون اصلا منزل تشریف نداشتن تا بنده را راه ندن.بعدشم من که از این مردای امروزی نیستم.مرد باید جذبه داشته باشه(چی؟من؟نه من نبودم.کی پسورد من رو برداشته داره کامنت ها رو جواب میده؟)

شازده کوچولو پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.shazdehkocholo.blogsky.com


کوروش خان الان من یه سوال دارم
اگه این پاچه خواری نبود پس چی بود؟
ببخشید شما با این آقا عادل ما نسبتی ندارید؟

تازه بدترشو ندیدید، عادل هروقت بخواد از سوپرمارکت آبمیوه بخره هیچ انتخابی جز انگور نداره استدلال قویشون هم اینه که چون آقای.. رییس بزرگوارشون فقط آبمیوه انگور دوست دارن ایشون هم عادت کردن.

خدا این کارمندای شریف دولت و برای این مملکت زنده نگه داره واقعا!!!

دیگه وارد جزئیات نشید
بله.من یه عادل دارم که ایشون هم خواهرزاده مون هستن
چقدر روابط نزدیکی دارن با رئیسشون.چقدر وابستگی.
حالا چرا آب انگور؟چیپس هم میگیره؟
من رو به دولت نچسبون.من را با دولت کاری نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد